آرامـــ ـتــر از פֿـواب בرخــتــاטּ

خدا

خورد زمین. دردش آمد ولی همین که دید لباسش خاکی و کثیف شده،

دردش را فراموش کرد. اشک جمع شد توی چشم هایش، دوید سمت

مادرش. مادر دستی کشید به سرش و شروع کرد به تکاندن. خاک ها

ریختند، دستش را خیس کرد، کشید روی لباسش. بعد لباسش را شست،

شد مثل روز اولش!

کم زمین نمی خوریم، بلندمان می کنی، دردمان تیر می کشد.

می تکانی دلمان را. خیس می کنی دستت را از عشق، می کشی

روی دلمان.

خدایا دلم را محکم بتکان

که هر چه خاک دارد بریزد.

خیس کن از عشق خودت،

نو نوارش کن.





[ بازدید : 695 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 18 / 5 ] [ ] [ سارا ] [ ]

/html>
ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]