خورد زمین. دردش آمد ولی همین که دید لباسش خاکی و کثیف شده،
دردش را فراموش کرد. اشک جمع شد توی چشم هایش، دوید سمت
مادرش. مادر دستی کشید به سرش و شروع کرد به تکاندن. خاک ها
ریختند، دستش را خیس کرد، کشید روی لباسش. بعد لباسش را شست،
شد مثل روز اولش!
کم زمین نمی خوریم، بلندمان می کنی، دردمان تیر می کشد.
می تکانی دلمان را. خیس می کنی دستت را از عشق، می کشی
روی دلمان.
خدایا دلم را محکم بتکان
که هر چه خاک دارد بریزد.
خیس کن از عشق خودت،
نو نوارش کن.
[ بازدید : 695 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]